مثلا یارو دست کم ۶۳ای باشد، یا ۶۳ای به نظر برسد، و یک ترم از نگاه‌های سنگین و‌مبتذلش فرار کرده باشی، بعد نمی‌دانم چه فکر محترمانه‌ای در مورد تو‌ کند که جلوی راهت را بگیرد و با ادبیات لمپنی از تو بخواهد بقیه‌ی عمرت را باهاش. به قبر بدهی. و گویا انتظار  داشته بعد از برون تراویدن افاضاتش، شما را شرحه شرحه جلوی کفشش ببیند. چه می‌کنیم؟ هیچ!متواری می‌شویم و تا یک هفته موقع غذا عق میزنیم مثل چی شده‌ها. تا یک ماه دوستان غیرتی‌تر از برگ درختمان، بدبخت را چپ چپ نگاه می‌کنند که چه در خودت دیدی؟!

اگر بخواهم مثل بعضی‌ها که فتیش‌های عجیب و غیر قابل درکشان را با افتخار به عموم دخترها نسبت می‌دهند نکنم، باید بگویم: دختری که من باشم را فقط با ”صداقت می‌شود مخ زد. و با سکوت، و‌ نگفتن، و به زبان نیاوردن!

کسی که احساسش را زود -یا اصلا دیر- به واژگانِ صریح تبدیل کند، در چشمانم نه تنها جذاب، قابل باور، و مخ زننده نیست، بلکه خیلی هم لجن است.

مثل چاه.

آب هرچه در عمق‌تر باشد، به دلو کشیدنش سخت‌تر و طولانی‌تر است!


عنوان؛ چیزی نیست.

جز دهان‌دوزنده‌ترین، باورپذیرترین و‌ دلنشین‌ترینی که در تمام زندگی‌ام از کسی شنیده‌ام.

+و از قضا. سیاچار(۳۴) هرگز نیامد!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها